دختر عموی 4 ساله م دور ستونی که درست وسط خونه ی پدربزرگم هست میچرخه

میچرخه

میچرخه

میچرخه

 

مادربزرگم بهش میگه نچرخ حالت بد میشه ها

می ایسته

با حالت پرخاشگری به مادربزرگم میگه :

مگه نگفتم هر وقت دلم واسه مامانم تنگ بشه انقدر میچرخم دور این تا غش کنم ؟

خب مامانم رفته پیش خدا و فکر نمیکنم دیگه برگرده

 

 

 

من . هزار بار میمیرم و زنده میشم

هزار بار تو دلم میشکنم واسه دل تنهای این بچه

و هزار بار به خودم فحش میدم بابت کارهایی که کردم و مامانمو رنجوندم

 

 

خدا حکیمه خدا نه تنها این صحنه رو دیده بلکه از تنهایی های قلب اون دختر هم خووووب خبر داره

ولی نمیدونم برنامه ش واسه این بچه چیه ؟ اصلا نمیدونم مگه واسه دختر 4 ساله چیزی بهتر از

"مامان" هم هست ؟ یا اصلا چیزی هم سطحش هست ؟؟؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اخبار فرهنگی فوری پايگاه تحليل فوتبال تصنیف باران دف دیوانه نوین رسام معماري و طراحي داخلي منزل Thammy وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد... مبلمان اداري آدينا الکتروجم | 09125793438